یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

هیچ کار خداوند بی حکمت نیست...

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۱۵ ق.ظ

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز انگشت خود را قطع کرد،

وقتی که نالان طبیبان را مطلبید٬ وزیرش گفت : هیچ کار خداوند بی حکمت نیست...

پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت تر شده و فریاد کشید در بریده شدن انگشت من

چه حکمتی است و دستور داد وزیر را زندانی کردند ...

روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت،

و آنجا انقدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله ای وحشی تنها یافت٬

انان پادشاه را دستگیر کرده وبه قصد کشتنش به درختی بستند.

اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان کاملا سالم باشد،

وچون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند واو به قصر خود بازگشت.

در حالی که به سخن وزیر می اندیشید، دستور ازادی وزیر را داد...

وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬

 
شاه گفت : درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت٬

ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده ای داشته!

وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زده و پاسخ داد :

برای من هم پر فایده بود، چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم،

و اگر انروز در زندان نبودم حالا حتما کشته شده بودم...


۹۳/۱۱/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم محمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی