دقایقی با شهدا

متنی تامل برانگیز درباره شهدا

تا حالا فک کردی داستان کدوم شهید جذابتره یا ادم رو بیشتر متحول میکنه؟؟

بد نیست یه دور لیست پایین رو ببینی 

گاهی واقعا انتخاب سخته مگه نه ....؟

خاطره ای پندآموز و تکان دهنده از یک شهید

همرزم شهید:

تو یکی از عملیات ها که شب انجام می شد قرار بود از جای عبور کنیم که مین گذاری شده بود ...

مجبور بودیم از اونجا رد بشیم چاره ای جز این نداشتیم .

گفتیم کی داوطلب میشه راه رو باز کنه تا بتونیم عبور کنیم ؟

چندتا از رزمنده ها داوطلب شدند تا راه رو باز کنند ...

وقتی میخواستند راه باز کنند میدونستند که زنده نمی مونند .

چون با انفجار هر مین دست ، پا ، سر ، بدن یک جا متلاشی میشود !

داوطلب ها پشت سر هم راه افتادن برای باز کردن راه ...

صدای مین می آمد . همین زمان متوجه شدم یکی داره بر میگرده

خاطره ای از همسر جانباز

تعریف میــکرد :

همسرم توی حیــاط از روی ویلچر با صورت خورد زمیــن...

بعد که من دویــدم و از روی زمیــن بلنــدش کردم

دیــدم داره مثل ابـر بهار گریــه میکنه...

با تعجب بهش گفتم

حاجی شما توی ایـن سالهای مجروحیتت

یــه بار آخ نگفتی

چی شده؟!

گفتش نمیدونستم

زمیــن خوردن با صــورت اینـقدر درد داره ...

.
.
.

یا ابوالفضل (ع(

افتخار ایران

خلوصی که در نیت و اعمالشان موج میزند در هیچ کجای عالم پیدا نمی شود

خوش به حالتان که چشمانتان را به دنیا بستید، دنیا را مزرعه دیدید، به آن دل نبستید

و بر نفس خودتان غالب شدید.

ما را دریابید.

بال و پر ما شکسته است!

گفتم کلید قفل شهادت شکسته است!

یا اندر این زمانه، در باغ بسته است؟

خندید و گفت: ساده نباش ای قفس پرست!

در بسته نیست بال و پر ما شکسته است!

از خدا پروا کنید

از خدا پروا کنید

تـــا

پـَـــــــــر وا کنید ...

*-:¦:-*شهید والا مقام مصطفی چمران *-:¦:-*

حب خدا

اگر بگوییم حب خدا محبت های دیگر را از بین می برد، درست است،

اما درست تر آن است که محبت های دیگر،

در سایه ی حب خدا جان می گیرند و روح پیدا می کنند

و انسان سراسر رحمت و محبت می شود

و فاش بگویم...

هیچ کس جز آن که دل به خدا سپرده است 

رسم دوست داشتن نمی داند.

سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی

حق نفس

حق نفسمان بر ما این است که

این نفس را برای اطاعت الهی در مسیر اطاعت خداوند بکار ببندیم.

درجه محبت و درجه دوست داشتن خدا

به وسیله میزان اطاعت از امر الهی تعیین می‌شود...

شهید دکتر عبدالحمید دیالمه

احساس تکلیف

کم حرف می زد.

سه تا پسرش شهید شده بودند.

- ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟»

 گفت : هزار سال...

- خندیدم .

جواب داد : شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته...

صداش می لرزید.

او هم به نوعی _احساس تکلیف_ کرده بود

بـده اذنـی کـه آقـامــان بیــایــد

بـه حّق سجـده ی این بی قراران

بـه حقّ سـوز و آهِ این شهیـدان

 بـه حـقّ جبهـه و والفجـرهـایش

بـه حـقّ خستگی و زجـرهایش

بـده اذنـی کـه آقـامــان بیــایــد

گــره از عقــده ی دلهــا گشـــایـد

که تـا روز ظهورش زنده بـاشیـم

میـانِ لشگـرش رزمنـده بـاشیم