ایاز به علّت توجّه و علاقه شدید سلطان محمود به او به شدت مورد حسادت مقامات دربار بود .
یک بار نزد سلطان سعایت کردند که ایاز هر روز قبل از اینکه به دربار و به حضور سلطان بیاید به منزلی می رود و گویا از کسی دستور می گیرد و شب هم که از حضور سلطان مرخّص می شود سر راه به همان منزل می رود و گویا اخبار دربار را به آن شخص گزارش می دهد .
سلطان دستور داد آن منزل را تفتیش کنند .
مأموران وقتی وارد آن منزل شدند دیدند تنها یک اتاق خالی دارد که در آن اتاق یک پوستین شبانی به یک میخ آویزان است .
خبر را برای سلطان آوردند .
ایاز که به خدمت سلطان آمد سلطان قضیه را از او استفسار کرد .