یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند

که جناب شیخ می گوید :


« یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛

حسین_جان ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم

و در رکاب شما به شهادت میرسیدم.

وقتی اینگونه آرزو می کند، می بینند هوا ابری شد

و یک تکه ابر بالای سر آنها قرار گرفت

و شروع کرد به باریدن تگرگ. شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد.

وقتی بارش تگرگ تمام می شود،

شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد.

او امام حسین ع را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند:

شیخ رجبعلی !

روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ ولی هیچ کدام جا خالی نکردند

و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،

دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی.

مگر می شود هرکسی ادعای عشق والا را داشته باشد؟

کتاب طوبای کربلا...صفحه114


۹۳/۰۸/۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم محمدی

نظرات  (۱)

جالب و پندآموز بود!
http://hegzaco.com

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی