یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

خاطره ای از همسر جانباز

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۳ ب.ظ


تعریف میــکرد :

همسرم توی حیــاط از روی ویلچر با صورت خورد زمیــن...

بعد که من دویــدم و از روی زمیــن بلنــدش کردم

دیــدم داره مثل ابـر بهار گریــه میکنه...

با تعجب بهش گفتم

حاجی شما توی ایـن سالهای مجروحیتت

یــه بار آخ نگفتی

چی شده؟!

گفتش نمیدونستم

زمیــن خوردن با صــورت اینـقدر درد داره ...

.
.
.

یا ابوالفضل (ع(

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی