یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

 یکی از علما نقل می کند که : در ماه صفر سال 1409 هجری قمری ( سال 1367 شمسی ) به شهر شیراز رفتم و در خانه حاج مسیح اقامت گزیدم ، او مرا مطلع کرد که :

سى سال است که من همیشه زیارت عاشورا را مى خوانم و دخترى متأهل در شهر دزفول دارم . برایم نوشته که منزلى در شیراز براى او بخرم ، ولى موفق به این کار نشدم ، بسیار متأثر و غمگین شدم ؛ زیرا نتوانستم خواسته اش را بر آورده کنم . در روز تولد امام على بن موسى الرضا علیه السلام در یکى از منازلى که درآن مراسم دعا و توسل بر پا بود بسیار گریستم و حاجت خود را عرضه داشتم .


    ll4kqen2lq0xpk05cz8.jpg
محمد باقر
۲۸ آبان ۹۱ ، ۰۹:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

حاج سید احمد رشتی (رحمة اللّه علیه) می گوید :

روز جمعه در مسجد سهله در حجره نشسته بودم .

ناگاه سید موقّر معمّمى بر من داخل شد که قباى فاخرى و عباى قرمزى پوشیده بود،

نظرى کرد به آنچه در زاویه حجره بود . کمى از کتب و ظروف و فرشى بود ، فرمود:

براى حاجت دنیا کفایت مى کند تو را و تو هر روز صبح به نیابت صاحب الزمان علیه السلام زیارت عاشورا بخوان

و خرجى هر ماهت را از من بگیر که محتاج احدى نباشى .

سپس قدرى پول به من داد و گفت :این کفایت یک ماه تو را مى نماید

و رفت رو به در مسجد و من به زمین چسبیده بودم و زبان من بند آمده بود و هر چه خواستم تکلّم بنمایم ، نتوانستم

و حتى نتوانستم برخیزم تا سید خارج شد و همین که بیرون رفت گویا قیودى از آن بر من بود و باز شد و شرح صدرى پیدا کردم .

پس برخاستم و از مسجد خارج شدم آنچه تفحص کردم اثرى از آن آقا ندیدم !

محمد باقر
۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۱:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکى از علماى معروف شهر اصفهان در یادداشتهاى خود مى گوید:

یکى از شبها در خواب به من الهام شد تا به فرد محترمى از اهالى شهر اصفهان که نام او را نیاورده مبلغ 45000 تومان بدهم و در صبح روز دوم در انجام آنچه در خواب به من دستور داده شده بود متحیر شدم که آیا آنچه را که در خواب درک نموده بودم صحیح بوده یا خیر ؟ از مقدار اندوخته خود نیز بى خبر بودم . وقتى آنها را شمردم 45000 تومان بود !

به دکان آن مرد محترم رفتم . من او را مى شناختم و وى صاحب دکان کوچکى بود . آنجا دو نفر را در مقابل دکانش دیدم . در اولین فرصتى که یافتم به صاحب دکان گفتم : با تو کارى دارم ، تقاضا دارم با من به مکانى بیایى و سریع باز گردیم . او را به مسجد النبى واقع در خیابان جى بردم . کارگران و بنایان در مسجد مشغول تعمیر بودند ، در یکى از گوشه هاى مسجد رو به قبله نشستیم ، به او گفتم : به من امر شده غم و غصه و مشکلى را که هم اکنون در آن به سر مى برى از تو برطرف کنم ، از تو مى خواهم مشکلت را برایم بازگو کنى ، به او بسیار اصرار کردم ، لیکن از گفتن سرباز زد .

سرانجام مبلغ را به وى دادم ، ولى مقدار آن را به او نگفتم ، مرد گریان شد و گفت : من مبلغ 45000 تومان مقروضم ، نذر کردم هر روز صبح به مدت چهل روز بعد از نماز صبح زیارت عاشورا بخوانم و امروز آخرین آن را خواندم .

محمد باقر
۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۰:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ابلیس به پنج علت بدبخت شد:

۱-اقرار به گناه نکرد۲-از کرده پشیمان نشد۳-خود را ملامت نکرد۴-تصمیم به توبه نگرفت و از رحمت خدا نامید شد

اما آدم به پنج علت سعادتمند شد:

۱-اقرار به گناه کرد۲-از کرده پشیمان شد۳-خود را سرزنش کرد۴-تعجیل در توبه کرد وبه رحمت حق امید داشت
محمد باقر
۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ابن ابی الحدید آورده است:عمر شبها پاسبانی می کرد،شبی به هنگام گشت،صدای مرد و زنی از خانه ای به گوشش رسید،شکی در دلش افتاد از دیوار خانه بالا رفت و به درون خانه نگاه کرد زن و مردی را دید که در کنار هم نشسته و کاسه ی شرابی در جلو آنهاست عمر به مرد نهیب زد و گفت:ای دشمن خدا!آیا می پنداری  که تو بر خدا معصیت میکنی و او بر تو می پوشد؟

مرد گفت:ای خلیفه اگر من تنها یک گناه مرتکب شده ام تو مرتکب سه گناه شدی:

اول اینکه خداوند میفرمایند((و لا تجسسوا؛ تجسس نکنید))و تو تجسس کرده ای.

دوم اینکه میفرمایند((و اتو البیوت من ابوابها؛از درهای خانه ها وارد شوید)) و تو از دیوار بالا آمده ای.

سوم اینکه میفرمایند((فاذا دخلتم بیوتا فسلمو؛هر وقت اخل خانه ای شدید به اهل آن خانه سلام کنید)) و تو سلام نکردی.

عمر به همراهان خود گفت این مرد چه میگوید؟ که زیدبن ثابت و عبدالله بن ارقم به او گفتند:راست میگوید این عمل شما تجسس است.عمر چون این را شنید از خانه بیرو ن شد و او را به حال خود واگذاشت.*

محمد باقر
۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۰:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
امیرمؤ منان علیه السلام : سخت ترین کارها سه چیز است :
الف در همه حال به یاد خدا بودن .
ب دوستان را با مال یارى کردن .
ج حق به جانب دیگران دادن .
محمد باقر
۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۰:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد :

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...
محمد باقر
۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۰:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
گاهی کردار انسان برای شیطان به قدری ارزش دارد و او را خوشحال می کند که می گوید:

 من به این اعمال راضی شدم ؛ گرچه او هیچ کار دیگری انجام ندهد. در خبری آمده که : 

شیطان لعین گفته : هرگاه بنی آدم سه خصلت را دنبال کنند، مرا کافی است .

 اگر چه اعمال دیگری را انجام ندهند، همان سه خصلت رضایت من است و بیشتر از آنها نمی خواهم . 

اول آن که ، خود را در میان خلق بزرگ شمارند و غرور و تکبر به خود راه دهند،

مردم را حقیر و کوچک حساب کنند، اعمال خود را خوب و باارزش ‍ و اعمال مردم را بد و ناپسند بدانند.

چنین افرادی از یاران هواداران من هستند و من از ایشان راضی ام .


محمد باقر
۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اگر چه شیطان با دادن صدقه مخالفت می کند

 و از کسانی که می خواهند از مال خود به نیازمندان ببخشند جلوگیری می نماید،

 اما وقتی که از ویژگی های صدقه دادن از او می پرسند، حقیقت و منافع صدقه را بیان می کند.

 در یک دیدار، حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم چند سؤ ال از او کردند،

او همه را جواب داد. یکی از سؤ ال ها این بود که حضرت فرمود:

 ای ملعون ! صدقه دادن امت من نزد تو چگونه است 

و منافع صدقه چیست ؟

شیطان در جواب حضرت عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم !

در صدقه دادن امت تو شش خصلت و منفعت است . اول این که ،

با صدقه و بخشش کردن ، نه تنها مال انسان کم نمی شود، بلکه هر روز بر دارایی صدقه دهنده افزوده می شود.


محمد باقر
۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

حضرت امّ البنین مادر حضرت عباس (ع) است ،

در جریان عاشورا در کربلا، چهار فرزند رشید او بنامهای عباس ، عون و عثمان و جعفر به شهادت رسیدند،

 هنگامی که بشیر به مدینه آمد و اخبار کربلا را به مردم مدینه رساند، وقتی به حضور امّ البنین رسید،

 برای اینکه به تدریج او را از شهادت فرزندانش آگاه کند، فرزندان او را یکی یکی اسم برد،

 ام البنین در هر بار می گفت : ای بشیر، از حسین (ع) چه خبر؟

 فرزندانم و آنچه زیر آسمان کبود است همه بفدای اباعبدالله الحسین (ع) باد، 

هنگامی که بشیر خبر شهادت امام حسین (ع) را داد، ام البنین با آهی سوزان گفت : بندهای دلم را گسستی

 آری معرفت و امام شناسی آن بانوی بزرگوار در حدی بود که در مورد چهار فرزندش ،

 چنین نگفت ولی در مورد رهبرش امام حسین (ع) چنین فرمود.
محمد باقر
۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر