یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

هنگامی که حضرت موسی (ع ) از طرف خداوند، برای رفتن به سوی فرعون ،و دعوت او به خداپرستی ، ماءمور گردید،
 موسی علیه السلام (که احساس خطر می کرد) به فکر خانواده و بچه های خود افتاد، و به خدا عرض کرد:
پروردگارا چه کسی از خانواده و بچه های من ، سرپرستی می کند؟! خداوند به موسی (ع ) فرمان داد: عصای خود را بر سنگ بزن .
 موسی (ع ) عصایش را بر سنگ زد، آن سنگ شکست ، در درون آن ، سنگ دیگری نمایان شد،
 با عصای خود یک ضربه دیگر بر آن سنگ زد، آن نیز شکسته شد و در درونش سنگ دیگری پیدا گردید،
 موسی (ع ) ضربه دیگری با عصای خود بر سنگ سوم زد، و آن سنگ نیز شکسته شد،
 او در درون آن سنگ ، کرمی را دید که چیزی به دهان گرفته و آن را می خورد.
 پرده های حجاب از گوش موسی (ع ) به کنار رفت و شنید آن کرم می گوید:
 سبحان من یرانی و یسمع کلامی و یعرف مکانی و یذکرنی و لاینسانی . :
پاک و منزه است آن خداوندی که مرا می بیند، و سخن مرا می شنود، و به جایگاه من آگاه است ،
و بیاد من هست ، و مرا فراموش نمی کند.
به این ترتیب ، موسی (ع ) دریافت ، که خداوند عهده دار رزق و روزی بندگان است ، و با توکل بر او، کارها سامان می یابد.
محمد باقر
۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۰:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
گروهی از شاگردان امام صادق (ع ) گرد شمع وجود آن حضرت ، حلقه زده بودند،
 امام دید یکی از دوستانش بنام عمربن مسلم در میان آنها نیست ،
 جویای حال او شد، عرض کردند: او مدتی است ترک تجارت کرده رو به عبادت آورده
 (و تنها در محل خلوتی مشغول عبادت شده است )
 امام فرمود: وای بر او، اما علم ان تارک الطلب لایستجاب له :
آیا نمی داند کسیکه تلاش برای کسب معاش را ترک کند، دعایش به استجاب نمی رسد. 
سپس فرمود: در عصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله ) وقتی آیه 2 و 3 سوره طلاق نازل شد
 که ومن یتق اللّه یجعل له مخرجاً - و یرزقه من حیث لا یحتسب :
و هر کس از خدا بترسد و پرهیزکار باشد، خداوند راه نجاتی برای او می گشاید
 و او را از جائیکه گمان ندارد روزی می دهد.
گروهی درها را بر وی بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند:
خداوند عهده دار روزی ما شده است وقتی پیامبر (صلی اللّه علیه و آله ) از جریان آنها آگاه شد،  
شخصی را نزد آنها فرستاد که چرا مشغول چنین عبادتی شده اید،
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله ) فرمود: کسی که چنین کند، دعایش ‍ مستجاب نمی شود،
بر شما باد به کوشش برای تحصیل معاش زندگی.
محمد باقر
۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۰:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
حضرت امام محمد باقر (ع ) فرمودند:

یک روز مردی محضر مقدس آقا حضرت رسول (ص ) مشرف شد

 از وسوسه حدیث نفس و قرضی که برای او سنگین شده بود و از فقر و درویشی به آن حضرت شکایت کرد.  

حضرت رسول (ص ) به او فرمودند:

این ذکر را همیشه تکرار کن و بگو:

 تَوَکَّلْتُ عَلَی الْحَی الَّذی لایَمُوتُ وَ الْحَمْد ُلِلّهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ

 وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِی مَنَ الذُّلِ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیراً. 

آن مرد رفت .

چند روزی نگذشته بود که دوباره خدمت حضرت آمد و گفت :

یا رسول اللّه ( عجب ذکری به من عنایت کردی ، دستت درد نکند)،

 خداوند متعال به برکت این ذکر، وسوسه را از من دور کرد وقرض مرا ادا نمود و مرا از درویشی و فقر نجات داد و توانگر فرمود.

محمد باقر
۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۰:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

× تصمیم صادقانه بر ترک گناه یا گناهانى خاص،

× پیمان انجام همیشگى کارى استحبابى همچون نماز اول وقت،

× استمرار بر نماز شب، زیارت عاشورا، زیارت جامعه،

× زیاد صلوات فرستادن و دعا براى تعجیل فرج نمودن،

× تداوم هر روزه دعاى عهد و دعاى فرج،

× مقید بودن به دعاى ندبه و زیارتهایى خاص همچون زیارت «آل یس‏»،

× دوره کردن قرآن کریم و حج‏ بیت‏ الله ‏الحرام به نیابت از آن حضرت،

× رفتن به زیارت معصومین، و مساجدى چون سهله و جمکران و انجام اعمال آن طى  40هفته،

× خواندن آیات و روایاتى ویژه پس از هر نماز.


محمد باقر
۲۵ آبان ۹۱ ، ۰۹:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

شیخ گفت: چهل شب هر شب صد بار

"رب ادخلنی مدخل صدق"را بخوانید امام زمان را می بینید.

رفت وآمد گفت: "خواندم و ندیدم."

جواب شیخ مو را به تنش راست کرد:

"توی مسجد که نماز می خواندی سیدی بهت گفت انگشتر دست چپ کراهت دارد 

گفتی کل مکروه جایز ! 

آن سید امام زمانت بود."

(برگرفته از کتاب « تا همیشه آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب)

flm8v6lv23g6ilwj9fk.jpg

محمد باقر
۲۴ آبان ۹۱ ، ۱۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

نیت کرده بود چهل شب جمعه برود زیارت امام حسین علیه السلام، شاید امام زمان را ببیند.

صبح پنج شنبه راه می افتاد، پای پیاده. آخرین شب بود. شب چهلم.

مأمورها دروازه را بسته بودند. نه کسی می توانست وارد شود، نه خارج. دلش شکست.

با خودش گفت:" این همه راه آمدم، خرابش کردند."

مردی دستش را گرفت. از دروازه ردش کرد. هیچ کس هم نفهمید.

خواست تشکر کند، دید مرد نیست. تازه فهمید این همه راه را بی خود نیامده

(برگرفته از کتاب « تا همیشه آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب)


         blvqxqb419mdpbaeia7.jpg

محمد باقر
۲۴ آبان ۹۱ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
پسر مهزیار نقل می‌کند که پس از توسلات عدیده‌ای در یک سفر در جستجوی آن وجود مقدس به مکه مشرف می‌شود، شبی در مسجدالحرام مقابل درب کعبه شخص وارسته‌ای را می‌بیند که پس از سلام و معرفی خود، به این‌که از سوی حضرت مأمور بردن پسر مهزیار به جهت پابوسی حضرت بقیه الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- است، از پسر مهزیار می‌پرسد: چه چیزی را طلب می‌کنی ای ابالحسن؟

گفتم: امامی که محجوب و مخفی از عالم است.

   9ysu5vowz8dszx74jzwj.jpg

محمد باقر
۲۴ آبان ۹۱ ، ۰۹:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

جوان گفت:« زیارت بخوان.»

گفت:« سواد ندارم.»

جوان شروع کرد به خواندن. سلام داد به معصومین تا امام عسگری.

پرسید:« امام زمانت را می شناسی؟» مرد جواب داد:« چرا نشناسم؟»

گفت:« پس سلام کن»

مرد دستش را روی سینه اش گذاشت:         

«السلام علیک یا حجه بن الحسن العسکری» جوان خندید:

« و علیک السلام و رحمه الله و برکاته»

(برگرفته از کتاب « تا همیشه آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب)


    hqmeu16l50brx3ogoonm.jpg

محمد باقر
۲۴ آبان ۹۱ ، ۰۹:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
کودک یتیمی به حضور رسول خدا (ص) آمد و چنین عرض کرد: پدرم از دنیا رفته ، مادرم ، بینوا و بی بضاعت است ، خواهرم ، شوهر و سرپرست ندارد، از چیزهائی که خدا به تو عنایت فرموده به من اطعام کن ، تا خداوند خشنود گردد. پیامبر (ص) تحت تاءثیر قرار گرفت به او فرمود: چقدر نیکو سخن می گوئی ؟. سپس به بلال حبشی فرمود با شتاب به حجره های همسران من برو، و جستجو کن ، اگر چیزی از طعام هست بیاور. بلال رفت و به جستجو پرداخت و مشتی خرما که 21 عدد بود، یافت و به حضور پیامبر (ص) آورد. پیامبر مهربان اسلام (ص) خرماها را سه قسمت کرد، هفت عدد آن را به آن کودک یتیم داد، و فرمود بقیه را بگیر، هفت عدد آن را به مادرت بده و هفت عدد دیگر را به خواهرت بده ، کودک یتیم در حالی که خوشحال بود از نزد رسول خدا (ص) رفت ، در این هنگام ، معاذ (یکی از اصحاب) برخاست و دست نوازش بر سر آن کودک یتیم کشید و با گفتاری مهرانگیز، کودک را تسلی خاطر داد. پیامبر (ص) به معاذ فرمود: ای معاذ! تو و این کار تو را دیدم ، همینقدر بدان ، هر کس سرپرستی یتیمی کند، و دست نوازش بر سر او بکشد، خداوند بهر موئی که از زیر دستش ‍ می گذرد، حسنه و پاداش خوبی به او می دهد، و گناهی از گناهان او را محو می کند، و بر درجه و مقام معنوی او می افزاید.
     ipf4rrrsns34q7379tj1.jpg
محمد باقر
۲۳ آبان ۹۱ ، ۱۰:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مردمی که به حج رفته بودند، در سرزمین مِنی جمع بودند، امام صادق علیه السلام و گروهی از یاران ، لحظه ای در نقطه ای نشسته از انگوری که در جلوشان بود، می خوردند. سائلی پیدا شد و کمک خواست . امام مقداری انگور برداشت و خواست به سائل بدهد. سائل قبول نکرد و گفت : به من پول بدهید امام گفت :خیر است ، پولی ندارم سائل ماءیوس شد و رفت .
سائل بعد از چند قدمی که رفت پشیمان شد و گفت : پس همان انگور را بدهید. امام فرمود: خیر است ، آن انگور را هم به او نداد.
طولی نکشید سائل دیگری پیدا شد و کمک خواست . امام برای او هم یک خوشه انگور برداشت و داد. سائل انگو را گرفت و گفت : سپاس خداوند عالمیان را که به من روزی رساند. امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد و سپس هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد. سائل برای بار دوم خدا را شکر کرد. امام باز هم به او گفت :بایست و نرو سپس به یکی از کسانش که آنجا بود رو کرد و فرمود:چقدر پول همراهت هست ؟ او جستجو کرد، در حدود بیست درهم بود، به امر امام به سائل داد. سائل برای سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت : سپاس منحصرا برای خداست ، خدایا! منعم تویی و شریکی برای تو نیست . امام بعد از شنیدن این جمله ، جامه خویش را از تن کند و به سائل داد. در اینجا سائل لحن خود را عوض کرد و جمله ای تشکرآمیز نسبت به خود امام گفت . امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت . یاران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند گفتند: ما چنین استنباط کردیم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه می داد، باز هم امام به او کمک می کرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام تمجید و سپاسگزاری کرد، دیگر کمک ادامه نیافت.
 
  s2ynhqpdwvhdb7nqezw4.jpg
محمد باقر
۲۳ آبان ۹۱ ، ۱۰:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر