سه خطای عمر
ابن ابی الحدید آورده است:عمر شبها پاسبانی می کرد،شبی به هنگام گشت،صدای مرد و زنی از خانه ای به گوشش رسید،شکی در دلش افتاد از دیوار خانه بالا رفت و به درون خانه نگاه کرد زن و مردی را دید که در کنار هم نشسته و کاسه ی شرابی در جلو آنهاست عمر به مرد نهیب زد و گفت:ای دشمن خدا!آیا می پنداری که تو بر خدا معصیت میکنی و او بر تو می پوشد؟
مرد گفت:ای خلیفه اگر من تنها یک گناه مرتکب شده ام تو مرتکب سه گناه شدی:
اول اینکه خداوند میفرمایند((و لا تجسسوا؛ تجسس نکنید))و تو تجسس کرده ای.
دوم اینکه میفرمایند((و اتو البیوت من ابوابها؛از درهای خانه ها وارد شوید)) و تو از دیوار بالا آمده ای.
سوم اینکه میفرمایند((فاذا دخلتم بیوتا فسلمو؛هر وقت اخل خانه ای شدید به اهل آن خانه سلام کنید)) و تو سلام نکردی.
عمر به همراهان خود گفت این مرد چه میگوید؟ که زیدبن ثابت و عبدالله بن ارقم به او گفتند:راست میگوید این عمل شما تجسس است.عمر چون این را شنید از خانه بیرو ن شد و او را به حال خود واگذاشت.*