" بــیــن الــحــرمــین " ،
معنــ ا مـی کنــد این آیـــ ه را...
" وَ جُـمِـعَ الشَّـمْسُ وَ الْـقَمَــرُ "
" و "خــورشــیـ د " و " مـــاه " یکـــ جــا جمـع شــونـــ د "
" بــیــن الــحــرمــین " ،
معنــ ا مـی کنــد این آیـــ ه را...
" وَ جُـمِـعَ الشَّـمْسُ وَ الْـقَمَــرُ "
" و "خــورشــیـ د " و " مـــاه " یکـــ جــا جمـع شــونـــ د "
خدایا؛
عزّتی بالاتر از آن نیست که من بنده ی تو باشم،
و فخر و مباهاتی بالاتر از این نیست که تو پروردگار من هستی؛
خدایا تو آنگونه هستی که من دوست می دارم،
مرا نیز همان گونه قرار ده که خود دوست می داری.
آمین ، یا اِلهَ العالَمین
یکــــ لحظہ خــــوبــــ مـحض ِ حـضـورتــــ نـبـوده ایمـ
عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم
آقا نشد که لایق دیدارتان شوم
غفلت بساط کرد سر راه طفل دل
وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم
اصل اگر به عَرضه حسن تو می شدم
چیزی نداشتم که خریدارتان شوم
باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم
شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم
ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم
در روز غم ولی نشد عمارتان شوم
با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام
اذنم بده فدایی و سردارتان شوم...
دارد گناه قاب مرا تار می کند
این نانجیب کار مرا زار می کند
می خواستم وقف تو باشم ولی نشد
دنیا خلاف میل دلم کار می کند
از تو عجیب نیست مرا رد نمی کنی
وقتی کریم خنده به اغمار می کند
قطره به قطره اشک تو دل را جلا دهد
روضه مرا ز عشق تو سر شار می کند
ای آرزوی بندگیت مانده بر دلم
بگشا گره زباب دلم فتح باب کن
ای منتها امید دلم چاره ای بساز
ای چاره ساز این دل ما را جان کن
آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب،
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.
آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.
آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.
آقا اجازه! «گندم» و حوا بهانه بود،
آدم نمی شویم! بیا: ماجرای سیب!
باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب....
من گریخته ام؛
و در پی من صیادها؛
و فرا رویم دام ها؛
یا ضامن آهو؛
من یقین دارم دستان تو تنها سهم آهو نیست ...