یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

۱۰۸ مطلب با موضوع «خدای رحمان» ثبت شده است



وَ أَنَا، یَا إِلَهِی، عَبْدُکَ الّذِی أَمَرْتَهُ بِالدّعَاءِ فَقَالَ لَبّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ،
و من اى معبود من، آن بنده توأم که چون او را به دعا فرمان دادى، گفت: لبیک؛ و سعدیک

هَا أَنَا ذَا، یَا رَبّ، مَطْرُوحٌ بَیْنَ یَدَیْکَ.
اینک منم اى پروردگار من که در پیشگاهت به خاک افتاده‏ام

أَنَا الّذِی أَوْقَرَتِ الْخَطَایَا ظَهْرَهُ،
منم که بار خطاها پشتم را گران کرده،

وَ أَنَا الّذِی أَفْنَتِ الذّنُوبُ عُمُرَهُ،
و منم که گناهان عمر مرا بسر برده

وَ أَنَا الّذِی بِجَهْلِهِ عَصَاکَ،
و منم که از سر نادانى ترا عصیان کردم

وَ لَمْ تَکُنْ أَهْلًا مِنْهُ لِذَاکَ.
در حالی که تو سزاوار عصیان من نبوده ‏اى
محمد باقر
۱۰ تیر ۹۱ ، ۱۳:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!
    
چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!

·        
چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت  می‌گذره!

محمد باقر
۰۷ تیر ۹۱ ، ۱۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
حضرت عیسى علیه السّلام مادرش مریم را پس از مردنش صدا زد،و گفت:
 اى مادر با من سخن بگو،آیا علاقه دارى به دنیا بازگردى؟
گفت:آرى براى اینکه به خاطر خدا،در شب بسیار سرد نماز گذارم،
و در روز بسیار گرم روزه بگیرم،
پسرم این راه بیمناک است.


محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از تصادف جان سالم بدر برده بود

و می گفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است

و خدا همچنان لبخند می زد . . .

پسرش مریض شد

گفت خدایا اگر پسرم را شفا ندهی اسمت را هم به زبان نخواهم آورد...!


و خدا همچنان لبخند می زد . . .


محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”

محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است

بنده: خدایا! خسته ام! نمیتوانم

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان
...
بنده: خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
قطاری سوی "خـــــــــدا" میرفت،
همه مردم سوار شدند....
به بهشت که رسیدن همه
پیاده شدن...و فراموش کردن که مقصد "خـــــــــــدا"بود نه بهشت...

محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خداوندا! نان از تو می خوریم و فرمان از شیطان می بریم.

ما را ببخش . . .

محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
غفاریت وغفوریت خدا، گناهی برای خلق باقی نگذاشته است.

استغفارهای ما برای این است، که خودمان باور کنیم بخشیده شده ایم.


خداوند می گوید من اصلا گناه تو را ننوشتم که ببخشم؛ 

ملائکه نوشته بودند که آن هم با استغفار پاک کردی.

مرحوم دولابی
محمد باقر
۲۷ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر