یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیخ انصاری» ثبت شده است

خانم شیخ انصاری به ایشان می­گوید: این رخت خواب­های گوشه­ ی خانه کهنه و قدیمی است، افراد مختلف می­ آیند رخت خواب­ها را می­ بینند بد است. مقداری پول بدهید تا یک چادر شب بخرم روی این رخت خواب­ها بیندازیم. ایشان می­ فرمایند: این اسراف است. من نمیتوانم از وجوه شرعیّه به شما بدهم چادر شب بخرید روی این رخت خواب­ها بیندازید. هر چه اصرار می­کند شیخ برای خرید چادر شب پول نمی­دهند. هر روز به اندازه­ ی خرید سه سیر گوشت مرحوم شیخ پول می­دادند تا برای خانه گوشت بخرند. این خانم می­رود روزی دو سیر و نیم گوشت می­خرد و پول نیم سیر دیگر را پس ­انداز می­کند. بعد از مدتی با پول­هایی که جمع می­کند یک چادر شب می­خرد. مرحوم شیخ از درس می­ آید. نگاه می­کنند می­بینند چادر شب نو روی رخت خواب­ها انداخته شده است. خانم را صدا می­زنند. این چادر شب را کجا خریدید؟ من که پولی به شما ندادم! خانم می­گوید: نه؛ پول از جایی رسید. مرحوم شیخ اصرار می­کنند از کجا رسیده؟ خانم می­گوید: بله؛ من از پولی که برای سه سیر گوشت به من می­دادید روزی دو سیر و نیم گوشت می­خریدم و پول نیم سیر دیگر را کنار می­گذاشتم. با آن پول این چادر شب را خریدم. مرحوم شیخ گریه می­کنند. بعد می­فرمایند: وای بر من! من حساب کرده بودم، خیال می­کردم حدّاقل غذایی که ما می­توانیم بخوریم سه سیر گوشت است. حالا فهمیدم با دو سیر و نیم گوشت هم خانه ­ی ما اداره می­شد. بعد دستور می­دهند می­فرمایند از این به بعد روزی دو سیر و نیم گوشت بگیرید، چادر شب را هم ببرید پس بدهید.
محمد باقر
۱۱ آذر ۹۱ ، ۰۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر