یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

مرحوم آیت الله محمد تقی آملی (رحمة الله):

شش امر موجب می شود که گناه صغیره به گناه کبیره تبدیل شود:

1- اصرار بر معصیت؛

2- کوچک شمردن گناه

3- مسرور شدن بر معصیت صغیره

4- اظهار معصیت

5- مقتدای مردم شدن در گناه کردن

6- با نظر حقارت و سهولت به گناه پنهان شده خود نگاه کردن.
محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۹:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند:
سه کس نزد خدا از همه منفورترند: کسی که روز زیاد می خوابد در حالی که شب اصلا نمازی نخوانده است و کسی که زیاد می خورد و هنگام غذا خوردن نام و حمد خدا نمی گوید و کسی که بی دلیل می خندد.
کنزالعمال، ح 2143.
محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۹:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمودند:

و (آسانى) عبور بر صراط را جستجو نمودم، پس آن را در صدقه یافتم.


و روشنى رخسار را جستجو نمودم، پس آن را در نماز شب یافتم.


و فضیلت جهاد را جستجو نمودم، پس آن را در به دست آوردن هزینه زندگى زن و فرزند یافتم


و دوستى خداى تعالى را جستجو کردم، پس آن را در دشمنى با گنهکاران یافتم.


و سرورى و بزرگى را جستجو نمودم، پس آن را در خیرخواهى براى بندگان خدا یافتم.

محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۹:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
1-هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن،تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند
2-خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.
3-هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده
ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز
می شود.
4-اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جاندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

                            
bxvhx269n2mvhyn36e1.jpg
محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.

   jha6fu1kfb0141pozbqt.jpg

محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۰:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
سلیمان بن مهران گوید: به حضور امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم، گروهى از شیعیان را دیدم که در محضرش نشسته اند. من هم کنار آنها نشستم، و شنیدم امام صادق علیه السلام ما را چنین موعظه کرد، و فرمود: «اى شیعیان!
1- زینت ما باشید نه مایه ننگ ما
2- در برخورد با مردم، سخن نیک به آنها بگوئید
3- و زبان خود را حفظ کنید
4- پرحرفى نکنید و زشتگو نباشید.
محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۰:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: 


                                  bn18mtum2nmbhwiiycf.jpg

محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد. و چون توانائی پرداخت برای مرکبی نداشت پیاده سفر کرده و خدمت دیگران میکرد .تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید از احوال وی جویا شد و دریافت که از خجالت اهل و عیال در عدم کسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است که خود و خانواده اش در گرسنگی بسر برد ه اند.چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .مرد بینوا گفت مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم. شیخ گفت حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم به زانکه هفتاد بار زیارت آن بنا کنم.


                     yvkhh542ubhof1wfsxbd.jpg

محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۰۹:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،

هیچ گاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:

" ارباب، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما ، جهان را اداره می کرد؟ "

او پاسخ داد: "بله"


             cth4n8h998chef447fys.jpg                                                               
محمد باقر
۱۷ آبان ۹۱ ، ۱۲:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بار اول که سایت رو باز کرد، صفحه قفل شد. بار دوم هم صفحه قفل شد! گفت اگه بار سوم هم قفل بشه، دیگه تو این سایت نمی رم.


برای بار سوم هم قفل شد! به خودش گفت: بابا اینترنت اکسپلورر مشکل داره، ربطی به خدا نداره که پیش خودت فکر کردی خدا نمیخواد تو به گناه بیفتی!


دیگه هیچ صفحه ای قفل نشد...


محمد باقر
۱۷ آبان ۹۱ ، ۱۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر