یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

ایّاز، خودت را گم نکن

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۰۲ ب.ظ

 ایاز به علّت توجّه و علاقه شدید سلطان محمود به او به شدت مورد حسادت مقامات دربار بود .
یک بار نزد سلطان سعایت کردند که ایاز هر روز قبل از اینکه به دربار و به حضور سلطان بیاید به منزلی می رود و گویا از کسی دستور می گیرد و شب هم که از حضور سلطان مرخّص می شود سر راه به همان منزل می رود و گویا اخبار دربار را به آن شخص گزارش می دهد . 

سلطان دستور داد آن منزل را تفتیش کنند . 

مأموران وقتی وارد آن منزل شدند دیدند تنها یک اتاق خالی دارد که در آن اتاق یک پوستین شبانی به یک میخ آویزان است .

خبر را برای سلطان آوردند .
ایاز که به خدمت سلطان آمد سلطان قضیه را از او استفسار کرد .

ایاز گفت :
✔ آنچه در آن اتاق آویخته است پوستین شبانی من است که قبل از آشنایی با سلطان بر تن می کردم و چوپانی می کردم . هر روز قبل از اینکه به دربار بیایم به آن اتاق می روم و آن پوستین را بر تن می کنم و به خودم می گویم : 【 ایاز خودت را گم نکنی و فراموشت نشود که تو همان چوپان فقیر و بی کسی ، هر چه که داری از برکت سلطان است . 】شب هم یک بار دیگر همین را به یاد خودم می آورم تا خودم را گم نکنم .

┘◄ خوب است دوست اهل بیت هم روزی یکی دو بار پوستین موت و فنا را بر تن کند و به یاد بیاورد که هر چه دارد عطای خداست و از خودش هیچ چیز ، چه مادّی و چه معنوی، ندارد .
【 حبّ دنیا را از دل بیرون انداختن موت است .】 


حکـایتــی از زبــان مرحــوم دولابــی

۹۳/۰۵/۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۱)

سلام من برای دفعه ی دوم هستش که به وبتون میام انصافا مطالبتون رو دوست دارم
پاسخ:
علیکم السلام
نظر لطف شماست.
موید باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی