یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

عشق به خدا

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ

گنجشک نر با ماده ی خود گفت: چرا نمی گذاری با تو جفت شوم؟


من اگر بخواهم می توانم قبه ی سلیمان را به منقار بکَنم و به دریا افکنم!


سخن گنجشک به گوش سلیمان رسید. نبی خدا تبسم نمود و به گنجشک نر گفت: 


آیا این ادعایی که کردی را می توانی انجام دهی؟!


گفت: نه رسول خدا، اما شخص، خودش را نزد زنش، بزرگ جلوه می دهد 


و عاشق را بر آنچه می گوید نباید ملامت کرد.


سلیمان با ماده سخن گفت: چرا از او رو می گردانی و به او بی اعتنایی می کنی؟ 


در حالیکه او ادعای محبت با تو را میکند!


گنجشک ماده گفت: ای رسول خدا! او دروغ می گوید و ادعایش باطل است. 


چون به جز من، دیگری را هم دوست دارد.


سخن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و بسیار گریست و چهل روز از عبادتگاه خود بیرون نشد


و دعا می کرد که خداوند دل او را از محبت غیر او پاک گرداند و مخصوص محبت خود گرداند...


کتاب گناهان کبیره- شهید دستغیب


۹۳/۰۳/۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم محمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی