معبودا!
معشوقا!
مهربانا!
چنان گرم در آغوشم گرفتهای که گویی من اصلاً گناه نکردهام
و چنان پیش رویم نشستهای که گویی بندهای غیر از من نداری
از یک سو مبهوت میهماننوازی کریمانهات شدهام
و از سوی دیگر شرمسار آلودگیها و ناراستیهای وجودم
چرا که این روح نامعطّر ناموزون، تناسبی با این میهمانخانهی مصفّا ندارد
فقط میتوانم بگویم: «خدایا! شرمندهام»
ولی شرمندگی، نقطهی بازگشت به سوی توست
تازه داستان عاشقی آغاز شده است ...
معشوقا!
مهربانا!
چنان گرم در آغوشم گرفتهای که گویی من اصلاً گناه نکردهام
و چنان پیش رویم نشستهای که گویی بندهای غیر از من نداری
از یک سو مبهوت میهماننوازی کریمانهات شدهام
و از سوی دیگر شرمسار آلودگیها و ناراستیهای وجودم
چرا که این روح نامعطّر ناموزون، تناسبی با این میهمانخانهی مصفّا ندارد
فقط میتوانم بگویم: «خدایا! شرمندهام»
ولی شرمندگی، نقطهی بازگشت به سوی توست
تازه داستان عاشقی آغاز شده است ...
