دو برادر، مادر پیری داشتند.
یکی از آنها دائما به مادر خدمت می کرد
و دیگری به عبادت خدا مشغول بود.
یک شب برادر عابد در سجده به خواب رفت
آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند.
گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده است،
روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند. ندا آمد ،
آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است و آنچه برادرت می کند، مادر بدان محتاج.
" ابوالحسن خرقانی "
یکی از آنها دائما به مادر خدمت می کرد
و دیگری به عبادت خدا مشغول بود.
یک شب برادر عابد در سجده به خواب رفت
آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند.
گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده است،
روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند. ندا آمد ،
آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است و آنچه برادرت می کند، مادر بدان محتاج.
" ابوالحسن خرقانی "