حضرت ابراهیم خلیل در صحرا چوپانی می کرد.
صدایی گفت :((سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه و الروح))
ابراهیم برگشت کسی را ندید.
فریاد زد: نصف گوسفندانم از آن تو بار دیگر بگو!!!
گفت :((سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه و الروح))
ابراهیم گفت :نصف دیگر گوسفندانم برای تو بار دیگر بخوان.
گفت :((سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه و الروح))
ابراهیم گفت خودم بنده ی تو، معشوقم را دیگر بار صدا کن !!!گفت...
ندایی آمد: ای خلیل خدا من جبرئیلم برای آزمایش تو آمدم
" معراج السعاده "