یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

۹۰ مطلب با موضوع «فضائل و رذائل اخلاقی» ثبت شده است

کودک یتیمی به حضور رسول خدا (ص) آمد و چنین عرض کرد: پدرم از دنیا رفته ، مادرم ، بینوا و بی بضاعت است ، خواهرم ، شوهر و سرپرست ندارد، از چیزهائی که خدا به تو عنایت فرموده به من اطعام کن ، تا خداوند خشنود گردد. پیامبر (ص) تحت تاءثیر قرار گرفت به او فرمود: چقدر نیکو سخن می گوئی ؟. سپس به بلال حبشی فرمود با شتاب به حجره های همسران من برو، و جستجو کن ، اگر چیزی از طعام هست بیاور. بلال رفت و به جستجو پرداخت و مشتی خرما که 21 عدد بود، یافت و به حضور پیامبر (ص) آورد. پیامبر مهربان اسلام (ص) خرماها را سه قسمت کرد، هفت عدد آن را به آن کودک یتیم داد، و فرمود بقیه را بگیر، هفت عدد آن را به مادرت بده و هفت عدد دیگر را به خواهرت بده ، کودک یتیم در حالی که خوشحال بود از نزد رسول خدا (ص) رفت ، در این هنگام ، معاذ (یکی از اصحاب) برخاست و دست نوازش بر سر آن کودک یتیم کشید و با گفتاری مهرانگیز، کودک را تسلی خاطر داد. پیامبر (ص) به معاذ فرمود: ای معاذ! تو و این کار تو را دیدم ، همینقدر بدان ، هر کس سرپرستی یتیمی کند، و دست نوازش بر سر او بکشد، خداوند بهر موئی که از زیر دستش ‍ می گذرد، حسنه و پاداش خوبی به او می دهد، و گناهی از گناهان او را محو می کند، و بر درجه و مقام معنوی او می افزاید.
     ipf4rrrsns34q7379tj1.jpg
محمد باقر
۲۳ آبان ۹۱ ، ۱۰:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یکی از شاگردان مرحوم شیخ انصاری چنین می گوید: در زمانی که در نجف در محضر شیخ به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتم یک شب شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهای متعدّدی در دست داشت . از شیطان پرسیدم : این بندها برای چیست ؟ پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می افکنم و آنها را به سوی خویش می کشانم و به دام می اندازم . روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آنجا قرار دارد کشیدم ولی افسوس که علیرغم تلاشهای زیادم شیخ از قید رها شد و رفت . وقتی از خواب بیدار شدم در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . پیش خود گفتم : خوب است تعبیر این رؤ یا را از خود شیخ بپرسم . از این رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجرای خواب خود را تعریف کردم . شیخ فرمود: آن ملعون (شیطان) دیروز می خواست مرا فریب دهد ولی به لطف پروردگار از دامش گریختم . از این قرار که دیروز من پولی نداشتم و اتّفاقاً چیزی در منزل لازم شد که باید آنرا تهیّه می کردم . با خود گفتم : یک ریال از مال امام زمان (عج) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است . آنرا به عنوان قرض برمی دارم و انشاءاللّه بعداً ادا می کنم . یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم . همین که خواستم جنس مورد احتیاج را خریداری کنم با خود گفتم : از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم ؟ در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفته و از خرید آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن یک ریال را سرجای خود گذاشتم
محمد باقر
۲۳ آبان ۹۱ ، ۱۰:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مرحوم قطب راوندی (رضوان اللّه تعالی ) روایت کرده است که :
در بنی اسرائیل عابدی بود که سالها حق تعالی را عبادت می کرد. روزی دعا کرد که : پروردگار را می خواهم حال خودم را نزد تو بدانم ، کدامین عمل هایم را پسندیدی ، تا همیشه آن عمل را انجام دهم ، واِلاّ پیش از مرگم توبه کنم ؟! حضرت حق تعالی ، ملکی را نزد آن عابد فرستاد و فرمود:
تو پیش خدا هیچ عمل خیری نداری. گفت : خدایا، پس عبادتهای من چه شد؟! ملک فرمود: هر وقت عمل خیری انجام میدادی به مردم خبر میدادی ، و می خواستی مردم به تو بگویند: چه آدم خوبی هستی و به نیکی از تو یاد کنند. خُب ، حالا ثوابت را گرفتی ، آیا برای عملت راضی شدی ؟ این حرف برای عابد خیلی گران آمد و محزون و ناراحت شد، و صدایش به ناله بلند گردید. ملک بار دیگر آمد و فرمود: حق تعالی می فرماید:
الحال خود را از من بخر، و هر روز به تعداد رگهای بدنت تصدق بده . عابد گفت : خدایا چطوری من که چیزی ندارم ؟!
فرمود: هر روز سیصد و شصت مرتبه ، به تعداد رگهای بدنت بگو: سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَر وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَهَ اِلاّ بِااللّهِ. عابد گفت : خدایا اگر این طور است ، زیادتر بفرما؟! فرمود:
اگر زیادتر بگویی ثوابت بیشتر است
محمد باقر
۲۳ آبان ۹۱ ، ۱۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود. بانوی مسلمانی همواره روزه می گرفت و به نماز اهمیت بسیار می داد؛ حتی شب را با عبادت و مناجات بسر می برد ولی بداخلاق بود و با زبان خود همسایگانش را می آزرد. شخصی به محضر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمد و عرض ‍ کرد:فلان بانو همواره روزه می گیرد و شب زنده داری می کند، ولی بداخلاق است و با نیش زبانش همسایگان را می آزارد. رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
لاخیر فیها هی من اهل النّار. در چنین زنی خیری نیست و او اهل دوزخ است . پس نمازخوان باید اخلاق هم داشته باشد.

 
      vl4iq3pnmla0nuu0fc9k.jpg
محمد باقر
۲۳ آبان ۹۱ ، ۰۹:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آورده اند که در مجلس شیخ ابوالحسن خرقانی (عارف قرن پنجم) سخن  از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت:
شیخ گفت: کرامت چیزی جز خدمت خلق نیست
چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند.یکی از آن دو پیوسته خدمت مادر می کرد و آن دیگر به عبادت خدا مشغول می بود.
یک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود.آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند.
گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند!
ندا آمد : آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است و آنچه برادرت می کند، مادر بدان محتاج.
محمد باقر
۲۳ آبان ۹۱ ، ۰۹:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اگر ما از علماى سابق بپرسیم که چگونه صاحب کرامات و مقامات بودید، مى گویند: به جهت آن که شما احکام را به پنج قسم تقسیم کرده اید: واجب، مستحب، حرام، مکروه و مباح؛ ولى ما رعایت مستحبّات و سنن را مثل واجبات بر خود لازم مى دانستیم، هم چنین مکروه و حرام را در مقام تنزیه و ترک یکى مى دانستیم.

 به حدّى که گذاشتن پاى چپ بدون عذر در وقت ورود به مسجد براى ما مشکل بود مگر براى بیان حکم، و جواز آن.

در روایت است که راوى مى گوید:

 دیدم امام کاظم ـ علیه السّلام ـ با دست چپ بدون عذر غذا مى خورد، و این موافق روایتى است که امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود:«صاحِبُ هذَا الاْءَمْرِ کِلْتا یَدَیْهِ یَمِینٌ!» هر دو دست امام معصوم ـ علیه السّلام ـ دست راست است!

 

وسائل الشیعة، ج 24، ص 260؛ بحارالانوار، ج 48، ص 119؛ ج 63، ص 385؛ قرب الاسناد، ص 118.

محمد باقر
۲۲ آبان ۹۱ ، ۰۹:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مرحوم آیت الله محمد تقی آملی (رحمة الله):

شش امر موجب می شود که گناه صغیره به گناه کبیره تبدیل شود:

1- اصرار بر معصیت؛

2- کوچک شمردن گناه

3- مسرور شدن بر معصیت صغیره

4- اظهار معصیت

5- مقتدای مردم شدن در گناه کردن

6- با نظر حقارت و سهولت به گناه پنهان شده خود نگاه کردن.
محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۹:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: 


                                  bn18mtum2nmbhwiiycf.jpg

محمد باقر
۱۸ آبان ۹۱ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،

هیچ گاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:

" ارباب، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما ، جهان را اداره می کرد؟ "

او پاسخ داد: "بله"


             cth4n8h998chef447fys.jpg                                                               
محمد باقر
۱۷ آبان ۹۱ ، ۱۲:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بار اول که سایت رو باز کرد، صفحه قفل شد. بار دوم هم صفحه قفل شد! گفت اگه بار سوم هم قفل بشه، دیگه تو این سایت نمی رم.


برای بار سوم هم قفل شد! به خودش گفت: بابا اینترنت اکسپلورر مشکل داره، ربطی به خدا نداره که پیش خودت فکر کردی خدا نمیخواد تو به گناه بیفتی!


دیگه هیچ صفحه ای قفل نشد...


محمد باقر
۱۷ آبان ۹۱ ، ۱۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر