بــایــد در سـیــاهـی دلــم جـســت و جــو کــنــم . . .
یـــــا مــ هـــ د یــــ ( عــجــّـلـــ الــلـّـه تــعــا لـی فـرجـه الـشـریـف )

خدایا!
من دلم قرصه!
کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت، که حتی روز، روشن نیست
کسی اینجا نمیبینه، که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت
اگه میشه منم جا کن...
مهدی جان
صبح های غیبتت ، غروب ندبه های دلتنگیست
و کمیل سجاده های ارادتم را به نجوای توسل نامت دخیل می بندم
و شمارگان نفسهایم دانه های تسبیح انتظار را به پای ظهورت بی قرار می سازد
بیا که رویای رؤیت رویت ، تلاطم شب های بیداری من است
ای آقای من ، مهدی جان
بیا که آمدنت را انتظار ، کافی نیست
.
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
زجرهایی را که با دستان خود؛
و به عنوان حکمت به دوش می کشیم؛
علتش چیزی نیست جز دوری از خدا؛
و طولانی تر شدن جاده ی زمین تا آسمان ...!