1- زینت ما باشید نه مایه ننگ ما
2- در برخورد با مردم، سخن نیک به آنها بگوئید
3- و زبان خود را حفظ کنید
4- پرحرفى نکنید و زشتگو نباشید.
اصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت:
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد. و چون توانائی پرداخت برای مرکبی نداشت پیاده سفر کرده و خدمت دیگران میکرد .تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید از احوال وی جویا شد و دریافت که از خجالت اهل و عیال در عدم کسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است که خود و خانواده اش در گرسنگی بسر برد ه اند.چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .مرد بینوا گفت مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم. شیخ گفت حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم به زانکه هفتاد بار زیارت آن بنا کنم.
بار اول که سایت رو باز کرد، صفحه قفل شد. بار دوم هم صفحه قفل شد! گفت اگه بار سوم هم قفل بشه، دیگه تو این سایت نمی رم.
برای بار سوم هم قفل شد! به خودش گفت: بابا اینترنت اکسپلورر مشکل داره، ربطی به خدا نداره که پیش خودت فکر کردی خدا نمیخواد تو به گناه بیفتی!
دیگه هیچ صفحه ای قفل نشد...
حجة الاسلام سید احمد فاطمی نقل میکند:
در اوایل طلبگیام، روزی مرحوم علامه طباطبایی به حجرهام تشریف آوردند و فرمودند:
«به ظاهر در این جا غیبت شده است!»
گفتم: بله؛ پیش از آمدن شما، چند نفر که درسشان از من بالاتر بود، این جا بودند و غیبت کسی را کردند. علامه فرمودند:
«باید میگفتی از این جا بروند، این حجره دیگر برای درس خواندن مناسب نیست؛ اتاق خود را عوض کن.»