شیخ به مرتاضی فرمود: حاصل ریاضت های تو بالاخره چیست ؟
آن شخص خم شد ، قطعه سنگی برداشت و آن را به گلابی تبدیل و به شیخ تعارف کرد.
شیخ رجبعلی فرمود این کار را برای من کردی بگو ببینم برای خدا چه داری ؟!
مرتاض با شنیدن این سخن به گریه افتاد.
آن شخص خم شد ، قطعه سنگی برداشت و آن را به گلابی تبدیل و به شیخ تعارف کرد.
شیخ رجبعلی فرمود این کار را برای من کردی بگو ببینم برای خدا چه داری ؟!
مرتاض با شنیدن این سخن به گریه افتاد.
