پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند
و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد.
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت
و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و درهمان حالی که به خانه بر می گشت