یک قدم تا خدا

آخرین مطالب

یک روز به دکّان سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛ ولی به عکس معهود؛ کاهوهای پلاسیده و آنهایی که دارای برگهای خشن و بزرگ هستند بر میدارد. من کاملاً متوجه بودم؛ تا مرحوم قاضی کاهوها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد؛ و مرحوم قاضی آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد؛ 

محمد باقر
۲۹ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مرحوم آیت الله قاضی (ره) از نقطه نظر عمل آیتی عجیب بود. اهل نجف و بالاخص اهل علم از او داستانهائی دارند. در نهایت تهیدستی زندگی می نمود. با عائله سنگین و چنان غرق توکل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله به قدر ذره ای او را از مسیر خارج نمی کرد.
 [ اسوه عارفان ـ گفته ها و ناگفته ها درباره مرحوم قاضی ره ـ ص64]

محمد باقر
۲۹ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آقای قاضی بر انس با قرآن تأکید بسیار داشتند، از جمله در نامه ای به یکی از شاگردانشان این چنین می فرمایند:
« علیکم بقراءة القران الکریم فی اللیل بالصوت الحسن الحزین فهو شراب المؤمنین
بر شما باد به قرائت قران کریم در شب، با صدای زیبا و غم انگیز، پس آن شراب مؤمنین است. »



محمد باقر
۲۹ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
حضرت عیسى علیه السّلام مادرش مریم را پس از مردنش صدا زد،و گفت:
 اى مادر با من سخن بگو،آیا علاقه دارى به دنیا بازگردى؟
گفت:آرى براى اینکه به خاطر خدا،در شب بسیار سرد نماز گذارم،
و در روز بسیار گرم روزه بگیرم،
پسرم این راه بیمناک است.


محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
در قضیه حضرت یوسف (علیه السلام) آمده است: 

(اخرج علیهن: بر آنان بیرون آی.)

 فقط یک دیدار بود، و پس از دیدن جمال حضرت یوسف...
 
دستها را قطع کردند و بی اختیار شدند!...
 
پس اهل شهود که کشف آنها به مراتب قوی تر است،

 چگونه با مشاهده جمال و کمال مطلق، به هر چه غیر او است پشت پا نزنند؟!

" آیت الله بهجت "


محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
117بار رساله اش چاپ شد . هفت مرتبه که حتی نام خود را ننوشت . بعد از اصرار قبول کرد که بنویسد : « العبد محمدتقی بهجت »

سید علی آقا قاضی (قدس سره) به فاضل بودنش شهادت داده بود ...

از عطایای الهی اش که می پرسیدی می گفت : اگر خداوند عطیه ای داد ، گفتنی نیست ...

سالخورده بود اما از نورانیت و معصومیتش نکاسته بود ...


محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از تصادف جان سالم بدر برده بود

و می گفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است

و خدا همچنان لبخند می زد . . .

پسرش مریض شد

گفت خدایا اگر پسرم را شفا ندهی اسمت را هم به زبان نخواهم آورد...!


و خدا همچنان لبخند می زد . . .


محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”

محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است

بنده: خدایا! خسته ام! نمیتوانم

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان
...
بنده: خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

محمد باقر
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر